بعد از اینکه جای انگشتانم را به روی همه ی آینه های خانه به یادگار گذاشتم و رو به تک تکشان گفتم که دلم برایشان تنگ شده است؛
جایی میان دفترم یا شایدم هم میان افکارم (چه فرقی می کند؟) نوشتم:
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود.
و باز رویم را به همان آینه های لک دار کردم و گفتم:
نیا، به این خاطر که آشوب و فریادم به آسمان می رود. بیا تنها به خاطر اینکه جای نازنین ها بر چشم است.......